سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پر ارزش ترین مردم، دانشمندترین و کم ارزش ترین مردم، نادان ترینایشان اند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

کرامات حضرت محمد

 
 
معجزات پیامبر (ص)(چهارشنبه 85 بهمن 25 ساعت 11:52 عصر )
نمونه‌هایی از معجزات پیامبر اعظم (ص)

1- آب دهان داروی چشم‌درد
قلعه خیبر یکی از پایگاههای مهم یهود در شبه‌جزیره عربستان بود. بر سر کوهی ساخته شده بود و گرداگردش خندقی کشیده شده بود و پلای متحرک بر آن خندق قرار داشت که هنگام احتیاج گزارده می‌شد و هنگام خطر دشمن برداشته می‌شد.
پیغمبر با یاران به سوی خیبر راه افتاد تا قلعه خیبر را گشوده و پایگاه اسرائیلی را از میان بردارد.
قلعه‌گشایی در آن زمان بسیار دشوار بلکه گاهی غیرممکن بود.
سپاه یهود که در آغاز جنگ چون برای خود قدرتی قائل بودند به تحصن نپرداختند، از قلعه بیرون می‌شدندو می‌جنگیدند. مرحب پهلوان و سردار نامی یهود قهرمان‌وار در جنگ می‌شد ولی برای هیچ یک از دو طرف پیروزی قطعی در کار نبود.
روزی رسول خدا(ص) ابوبکر را فرمانده جنگ قرار داد و ابوبکر از مرحب شکست خورد و گناه را به گردن سپاهیانش انداخت و گفت:‌« اینان ترسیدند».
سپاهیان گفتند:‌«یا رسول ا.. خودش ترسید و گریخت».
روز دگر حضرتش عمر را فرمانده میدان جنگ قرار داد، او هم برفت و مانند ابوبکر از میدان بازگشت.
شامگاه آن روز پیغمبر چنین فرمود:
« فردا فرماندهی جنگ را به کسی خواهم داد که دارای چنین صفاتی است:
خدا و رسول را دوست می‌دارد و خدا و رسول نیز او را دوست می‌دارند.
تکاور است و بر دشمن تازان، از میدان جنگ نگریخته است.
به سوی دشمن خواهد رفت و از جنگ باز نخواهد گشت مگر پیروز، و قلعه خیبر به دست وی فتح و گشوده خواهد شد.»
اصحاب کبار‌(بزرگ) که این سخن را شنیدند آرزومند بودند که خود فرمانده جنگ فردا باشند؛ چون پیروزی و فتح قلعه را حتمی میدانستند، و یقین داشتند که خبر دادن پیغمبر حقیقت دارد و خلاف آن ممکن نیست، خبری که در برابر صدها تن از صحابه گفته شده است.
صبحگاه فردا رسول خدا سربازان خود را سان دید، کسانی از میان صف سربازان سرکشی می‌کردند و خود را نشان می‌دادند، شاید به فرماندهی جنگ تعیین شوند و آن افتخار بزرگ نصیبشان گردد، پس از گذشت اندک زمانی حضرتش در برابر سربازان ایستاده و پرسید:
« علی کجاست؟»
گفتند:« دچار درد چشمی است و در خیمه‌اش افتاده و توان حرکت ندارد.»
فرمود:« بروید هر طور که هست او را بیاورید.»
رفتند و زیر بازوان علی را گرفتند کشان کشان و افتتان و خیزان او را آوردند.
رسول خدا(ص) آب دهان مبارک خود را بر دیدگان علی (ع) کشید و علی (ع) شفا یافت و در حق وی چنین دعا کرد:
« بارالها! علی را از سرما و گرما نگهدار.»
علی رایت را از دست رسول خدا بازگرفت و به میدان جنگ رفت و بر مرحب پیروز شد و او را بکشت. و چنان با سرعت عمل کرد که نگذاشت در قلعه را ببندند و متحصن شوند. قلعه را گشود و به حضور رسول خدا (ص) بازگشت.
از آن پس علی را می‌دیدند که در سرمای زمستان جامه‌ای نازک پوشیده و سرما نمی‌خورد و در تابستان گاه جامه‌ای پشمین می‌پوشد و از گرما آسیبی نمی‌بیند.


2- آگاهی از درون کسان
عامر‌بن‌طفیل از سران مشرکان و بت‌پرستان عرب بود تروریستی چابک به نام «اربد» را گفت تا پیغمبر خاتم را ترور کند! عامر به اربد چنین گفت: « با هم نزد او می‌رویم. من با او سخن می‌گویم و مشغولش می‌سازم، تو از غفلت او استفاده کن و کار خود را انجام بده.»
هر دو شرفیاب شدند و عامر با‌آن حضرت به گفت‌و‌گو نشست و «اربد» را می‌نگریست، ولی دید که اربد کاری انجام نمی‌دهد و شرفیابی که طول کشید برخاست و اربد را برداشت و از حضور آن حضرت بیرون شد، سپس اربد را گفت:« دیگر کسی نباید از تو بترسد، بیخود همگان از ترور تو می‌ترسیدند، چرا کارت را انجام ندادی؟»
اربد گفت: زود قضاوت کردی و شتتابزده حکم میکنی و از حال من آگاه نیستی. چندین بار قصد کشتن آن حضرت را کردم و هر بار که چنین قصدی می‌کردم مردانی را میإیدم که میان من و او حایل می‌شوند و به جز تو کسی را نمی‌دیدم و بایستی تو را بکشم.
دیری نگذشت و اربد برای بار دوم شرفیاب گردید، حضرت بدو گفت:
« روزی که با عامر نزد من آمدی به یاد داری و می‌دانی چه قصدی داشتی؟»
اربد عرض کرد: آری، ولی از درون من کسی به جز عامر آگاه نبود. از این دانستم که فرشته‌ای آسمانی از این راز درون به تو خبر داده است و اکنون باور کردم که تو پیغمبر خدایی، و ایمان آورد و چنین گفت: « اشهد ان لااله الاالله وحده‌لا‌شریک‌‌ له و اشهد انک رسول الله.»
از آن پس اربد کسی را ترور نکرد و برای قصد شومش دستگیر نشد.

3- ابلاغ اسلام.
رسول خدا به جابر فرمود: تو عمری دراز خواهی کرد و یکی از نوادگان مرا خواهی دید که همنام من است؛ سیمایش سیمای من؛ شکافنده دانش و علوم است، کنیه‌اش ابو‌جعفر است، وقتی که زیارتش کردی سلام مرا به وی ابلاغ می‌کنی.
جابر عمری دراز کرد تا وقتی که به خدمت امام محمد باقر(ع) رسید و سلام رسول خدا را به آن حضرت ابلاغ کرد.
حضرت باقر فرزند حضرت سجاد است و آن حضرت پسر امام حسین و امام حسین پسر فاطمه دختپیغمبر خاتم و امام باقر نوه نوه پیمابر رحمت است.
نکته اعجاز، یقینی بودن عمر دراز جابر و یقینی بودن آمدن پشت چهارم و یقینی بودن زیارت جابر آن حضرت را و توانایی او بر ابلاغ سلام و قطعی آینده مانند کنون.
3- احیای اموات.
مردی از انصار بزغاله‌ای داشت، سر برید و به همسرش گفت: « بخشی از آن را پخته و بخش دیگر را بریان کن، شاید پیغمبر ما را سرفراز گرداند و امشب افطار را مهمان ما باشد.»
سپس بسوی مسجد راهی شد تا از آن حضرت برای افطار دعوت کند.
مرد انصاری دو پسر خردسال داشت و آن دو سر بریدن بزغاله را به دست پدر دیدند.
یکی به دیگری گفت: « بیا من هم سر تو را ببرم، او هم تسلیم شد.» برادر کاردی برداشت و گلوی او را چاک داده و بکشت! مادر که چنین دید فریادی جگر خراش از دل برآورد. ولی فریاد سودی نداشت. پسر دیگر از ترس بگریخت و به بالای خانه رفت و بر اثر پریشانی و شتابزدگی از بالا به زیر افتاد وبمرد!
بانوی نیکوکار نعش هر دو پسر را پنهان کرد وآماده پذیرایی مهمان معظم خود گردید و به پخت و پز پرداخت وافطار را آماده ساخت. جبرئیل نازل شد و عرض کرد: «یا رسول الله! به مرد انصاری بگو پسرهایش را بیاورد»
حضرت امر به حضور آن دو پسر فرمود. مرد انصاری به سراغ همسر رفت و امر پیامبر را ابلاغ کرد.
زن گفت: «بجه ها نیستند»
مرد بازگشت و عرض کرد: «بچه ها نبودند»
پیامبر فرمود: «باید آن ها را بیاوری»
مرد انصاری دگر باره به سراغ رن رفت و فرموده پیامبر را ابلاغ کرد.
زن داستان پسران را برای شوهر بگفت. مرد انصاری پیکر آغشته به خون کودکان را به حضور پیامبر رحمت(ص) آورد.
حضرت دعا فرمود و هر دو کودک به اذن خداوند زنده شدند.


 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 10  بازدید

بازدیدهای دیروز:0  بازدید

مجموع بازدیدها: 4480  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «