سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدى را از سینه جز خود بر کن با کندن آن از سینه خویشتن . [نهج البلاغه]

کرامات حضرت محمد

 
 
پیامبر نور(چهارشنبه 85 بهمن 25 ساعت 11:52 عصر )





مهرورزی پیامبر

امروز از او می گوییم, از او که مهر و مهربانی با او معنا می شود, دوستی و راستی در برابر او سر خم می کنند, عشق و عاطفه غلامان بی چون چرای اویند.
ابر مرد تاریخ که تمامی واژه ها از وجودش به هستی می رسند. یگانه مردی که با وجودش دنیا معنا می گیرد و دلیلی است برای بودن, دنیایی که زمینش به بودن او و راه رفتن بر روی او افتخار می کند و بر آسمان و عرشیان فخر می فروشد از این سعادت که نصیب او شده است, و آسمان نیز از اینکه سقفی است بر سر او در برابر زمین کم نمی آورد و در بزرگی و افتخار با او برابری می کند.
مهربان مردی که گلها زیبایی و دلربایی را از او می آموزند و پروانه ها او را سرمشق خود قرار می دهند در مهربانی و عطوفت.
او در مهرورزی یگانه عالم, در صبوری و استقامت شهره آفاق و در کمال و فضیلت دردانه هستی و ...
و اینک از مهرو مهرورزی و داستانهایی در این مورد می گوییم:
روزی مردی از کفاردر بازار مدینه قدم می زد که ناگهان چشمش به وجود نازنین پیامبر افتاد و برای اینکه او را در برابر چشمان دیگران خرد و خفیف نماید مشتی از خاکستر بر سر و روی مبارک آن حضرت پاشید, وقتی یاران پیامبر با این صحنه مواجه شدند خواستند با او برخورد کنند که پیامبر همیشه مهربان و صبور اسلام آنان را از این کار منع کرد و برای هدایت آن مرد دعا فرمودند و این جوابی دندان شکن بود برای آنان که پیامبر را چون خود کم ظرفیت و کم تحمل می دانستند و این از کسی برنمی آمد جز یک نفر, بزرگترین و مهربانترین مرد تاریخ و این بالاترین درجه عفو و بخشش و مهربانی است در برابر آن همه جهالت و نادانی و جسارت برای آنانکه می فهمند.
و در این مورد بسیار خوانده ایم و شنیده ایم و بر کسی پوشیده نیست و برای همین در اینجا به یک داستان دیگر اشاره کرده و توضیح بیشتری نمی دهیم چون همه می دانیم و آگاهیم بر این حس دوستی و مهربانی او, حتی دشمنان پیامبر نیز خود آگاه بودند که در همه جهات اول است و بی همتا. با اینکه با چشم سرشان می دیدند این همه مهربانی و عطوفت را اما غرور و رذالتشان به آنها اجازه نمی داد که چشم دلشان را باز کنند و حقیقت را ببینند و در برابر عظمت, بزرگی و آقایی او سر فرود آورند.
این داستان نیز از مهربانی پیامبر با کودکان حکایت می کند.
روزی نوزادی را برای نامگذاری یا دعا نزد پیامبر بردند و آن نوزاد دامن پاک پیامبر را نجس کرد, مادر کودک بر سر او فریاد زد و از شدت ناراحتی نمی توانست سرش را بالا کند اما پیامبر فرمودند: آزادش بگذارید! من لباس خود را می شویم, اما فریاد شما باعث می شود که این کودک بی گناه بترسد و اینه همه از چه کسی انتظار می رود جر نبی اکرم اسلام.
پیامبر را گاهی می دیدند که در کوچه ها با کودکان بازی و مهربانی می کند و آنها را به آغوش می کشد و حتی بر کول مبارک خود سوار می کند و ...
و این برای همه مؤمنان یک معنی داشت و آن نشانی بود از دل چون دریا سرشار از مهر و محبت و سادگی پیامبر که قطره قطره اش را نثار همگان و بیبشتر از همه کودکان می کردند اما نه برای کفار و دشمنان بی جنبه ای که اینها را همه مظهر لودگی و سادگی پیامبر خدا می دانستند و بر او خرده می گرفتند که چرا چنین رفتاری را می کند و چرا چون بزرگان کفار و دیگر سران قبیله ها دارای ابهت و شخصیتی نیست که که همگان با دیدنش بر خود بلرزند و کودکان از ملاقات کردن با او وحشت داشته باشند و زبانشان بند آید.
درس اسلام, همه جا و در همه موقعیتها و برای همه کس, چه دوست و چه دشمن, درس مهر, عطوفت و انسان دوستی بوده و هست.
محمد مصطفی, صداقت باران بود؛ او به مرگ, آب سبز حیات را می نوشاند؛ در عبور اهورایی اش, جهان به تفاخر می رسید؛ عشق رویینه می شد و جراحت آفتاب را مرهم بود.
هنگامی که مرگ جهالت و بت پرستی گلوی دختران عرب را می فشرد و دست سرد و تیره اش بر اندام آنان لرزه می انداخت, او با نگاه مهربان و عاشقانه خود به دردانه هستی- فاطمه زهرا- همچون گلوبندی بر گلوی دختران عرب می درخشید و دستان مرگ را از گلویشان کوتاه می کرد.
هنوز بانگ مهربانی تو بر گنبد دوار طنین انداز است که مردمان را به عشق و انسان دوستی و مهر به دخترانشان دعوت می کردی و....
تو در آن شبهای سیاه, شب نگرانی ستاره ها, شب دلشوره فرشتگان, تو عاشقترین انقلابی جهان بودی, آری تو در همه چیز انقلاب کردی, در دلهای مرده اعراب جاهلیت, در سینه پرکینه کفار و در دل مهربان و بی ریای یاران اهورایی ات.
تو زخم خورشید را با مهربانی و مهرورزی مرهم نهادی و تا بی کرانها به اوج رساندی, تنها تو مهر را معنا کردی چون تو خود واژه عشق بودی و عاشق ترین عشاق دوران.
در وصف چنین خورشیدی که نورش همه دوران را فراگرفته است کلمات نمی توانند تاب آورند و از شدت شرم سرشان را نمی توانند بالا بگیرند و در چشمان خورشید نگاه کنند و....


 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?
 




بازدیدهای امروز: 2  بازدید

بازدیدهای دیروز:1  بازدید

مجموع بازدیدها: 4444  بازدید


» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «